تاسوعا ۹۸ بود.عصر از خواب پاشدم. روحی زنگ زد گفت پاشو بریم بیرون. بعد رضا ز زد. اونم گفت بریم بیرون. خلاصه هماهنگ کردیم و رفتیم بیرون چرخیدیم. برم سر اصل مطلب! آخر شب رضا گفت بریم پیش اُسا ح در مسجد. رفتیم و کلی صحبت کردیم و نذری خوردیم. رضا فضولیش گل کرد و جریان علی پیش کشید. اسا ح شروع کرد به نصیحت کردن و . خلاصه دیگه داشتیم برمیگشتیم. من و روحی سوار موتور بودیم که گفتمش دیگه خیلی بی مزه شده.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت